-
حرفی برای او. .
15 تیر 1390 12:43
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی..روی تو را کاشکی می دیدم. شانه بالا زدنت را - بی قید . تکان دادن دستت که - مهم نیست زیاد- و تکان دادن سر را که. . عجیب! عاقبت مرد؟ -افسوس! -کاشکی می دیدم! من به خود می گویم: ((چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟ ))
-
[ بدون عنوان ]
12 تیر 1390 19:12
خوابیده بودم کابوس می دیدم از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم. . افسوس . . یادم رفته بود که از نبودت به خواب پناه برده بودم. .
-
داستان واقعی. .
2 تیر 1390 00:39
دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر را امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و...
-
[ بدون عنوان ]
31 خرداد 1390 02:27
تا چشم کار می کند نیستی این غم انگیزترین چیزیست که میشد دید کاش کور بودم چشمانم را بی حضورت نمی خواهم دلتنگی نبودنت را به رخ لحظه هایم میکشند از نبودنت و بودنم بیزارم. .
-
[ بدون عنوان ]
30 خرداد 1390 02:47
من سکوتم حرف است حرفهایم حرف است خنده هایم حرف است کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم کاش میدانستی کاش می فهمیدی کاش و صد کاش نمیترسیدی که مبادا که دلت پیش دلم گیر کند کاش می دانستی چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت در زمانی که برای دردت سینه دلسوزی نیست تازه خواهی فهمید مثل من هرگز نیست . .
-
[ بدون عنوان ]
30 خرداد 1390 01:56
دلتنگی هایم با صدای تپش های قلب تو پایان می یابند من خودم را لحظاتم را با صدای تو کوک کرده ام بیا، تا کوکم تمام نشده بیا. .!
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1390 02:20
انگشتانت را به من قرض بده برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام!. .
-
[ بدون عنوان ]
27 خرداد 1390 23:43
خسته ام ازاین همه تنهایی خسته ام از این زندگی پر ازتنهایی چرا هیچکس حرف منو نمیفهمه؟ چرا تو هیچ وقت نخواستی حرف قلبمو بفهمی؟ چرا نخواستی بدونی اگه حتی یک ثانیه طاقت دوریتو نداشتم به خاطر عشق و قلب و دل تنگم بود؟ منکه جز عشق ازت هیچی نخواستم چرا هیچکس جوابی برای این سوالم نداره؟ یکی به من بگه من واسه چی زنده ام آخه؟
-
[ بدون عنوان ]
26 خرداد 1390 10:24
تا دیدار بعد چند هفته عاشقی باید . . ؟ خداحافظی که می کنیم برایم انگار آخرین دیدار بوده است تا بار دیگر که ببینمت به اندازه سفید شدن موهایم زمان خواهد گذشت !
-
[ بدون عنوان ]
26 خرداد 1390 10:17
بابا جونم، روزت مبارک. تو تنها کسی بودی که منو می خواست ولی تو هم تنهام گذاشتی، اشکال نداره. من خیلی زود میام پیشت. بابا جونم، روزت مبارک.
-
[ بدون عنوان ]
26 خرداد 1390 10:12
از همان ابتدا دروغ گفتند! مگر نگفتند که “ من ” و “ تو ” ، “ ما ” میشویم؟! پس چرا حالا “ من ” اینقدر تنهـــاست! از کی “ تو ” اینقدر سنگ دل شد؟. . اصلا این “ او ” را که بازی داد؟. . که آمد و “تو” را با خود برد و شدید “ما”! میبینی قصه ی عشقمان! فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!
-
[ بدون عنوان ]
15 خرداد 1390 19:11
فریادها مرده اند، سکوت جاریست، تنهایی حاکم سرزمین بی کسی شده است. . میگویند: "خدا تنهاست. ." ما که خدا نیستیم چرا تنهاییم؟؟؟
-
MY HEART. .
15 خرداد 1390 13:52
دل من تنها بود . . دل من هرزه نبود . . دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی . . دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گـذری. . دل من ساکن دستان تو بود، دل من گوشه یک باغـچه بـود، که تو...
-
آرزوی من. .!
14 خرداد 1390 20:25
قبر، آخرین کوچه ی بن بستی است که راه بازگشت ندارد و پر از آرامش است. . جایی چون آغوش تو، برای من، که دیگر آنرا ندارم. . از هم اکنون مرا مرحومه ی مغفوره بدان. .
-
[ بدون عنوان ]
14 خرداد 1390 13:44
نیا باران. . زمین جای قشنگی نیست، من از اهل زمینم، خوب می دانم که گل در عقد زنبور است ولی پروانه را هم دوست میدارد. .
-
به تو نمی رسم. .
6 خرداد 1390 19:06
می دانم اگر کودک هم بشوم،تو همان عروسک پشت شیشه ی مغازه خواهی شد که فروشی نیست!!!!!
-
برای او می نویسم که . .
6 خرداد 1390 18:52
برای ان عاشق بی دل می نویسم که حرمت اشکهایم را ندانست برای ان مینویسم که معنای انتظار را ندانست، چه روزها و شبهایی که به یادش سپری کردم برای ان مینویسم که روزی دلش مهربان بود می نویسم تا بداند دل شکستن هنر نیست نه دگر نگاهم را برایش هدیه میکنم ، نه دگر دم از فاصله ها میزنم و نه با شعرهایم دلتنگی ها را فریاد می زنم می...
-
نمی دانم. .
4 خرداد 1390 21:50
اگر خداوند یک روز آرزوی انسان ها را برآورده میکرد من بی گمان دوباره دیدن تو را ارزو میکردم. . و تو نیز هرگز ندیدن مرا. . آنگاه نمیدانم! براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت؟؟
-
[ بدون عنوان ]
3 خرداد 1390 23:01
تو همزاد منی؟!؟؟ چه جالب عین حرفای منو میزنی! لباساتم که مثل لباسای منه! آخ جون دیگه از تنهایی در اومدم... میدونی... همیشه با هرکی دوست میشم زود خسته میشه و تنهام میذاره... اما... اما تو موندنی هستی؟ مگه نه؟ یه لرزش!!! یه صدای مهیب به گوش دخترک میرسه! آینه قدی اتاق میفته زمین و میشکنه!!! دیگه همزادی وجود نداره. .
-
نمی دانی. .
3 خرداد 1390 22:45
دلیل برق چشمانم، تو می دانی؟ نمی دانی که هر شب تا سحر غرق در اشکم!؟ نمی دانی که این چشمان خندانم پر از اشک است!؟ تو اشکش را نمی بینی! تو بغضی را که دائم در گلو دارم نمی بینی! نمی فهمی!! نمی دانی!! فقط گاهی درون اشک چشمانم تو مهمانی و هرگز از غمش چیزی نمی خوانی تو هرگز قدر آن هارا نمی دانی!! نمی دانی!! نمی دانی!! تو...
-
[ بدون عنوان ]
1 خرداد 1390 23:35
مدام گفتی خیالت تخت .. من وفادارم! و من چه ساده لوحانه .. خیالم را تختی کردم برای عشق بازی تو با دیگری . .
-
[ بدون عنوان ]
1 خرداد 1390 23:13
از خیابان های خیسِ خاطراتِ من اگر آمدی . . برایم یک سنجاق بیاور که موهایم را ، ردّ دستهایت را ،باد نبرد . . و یک چتر تا شمارِ بارانی های بی تو را بشمارم. . و یک ساز دهنی که در تنهایی صدای دوست داشتنت را داشته باشم. .
-
[ بدون عنوان ]
1 خرداد 1390 22:39
دخترها به راحتی نمی توانند درکش کنند من اصلا اینو قبول ندارم. اما چون قشنگه خواستم همه بخوننش. از دست ندینش، حیفه! اگه دوست داشتین نظر بدین بگین قبولش دارین یا نه؟! آمد روبه رویم ایستاد . چشم هایش را بست . بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد . سفیدی چشم هایش از سفیدی برف ها یک دست تر و سبک تر بود . بعد سیاهی...
-
بهانه ای ساده. .!
1 خرداد 1390 22:29
یک نفر مرا در ایستگاه شب جا گذاشته است. درست مثل چمدانی که تو جا گذاشتی اش پیش من، برای من نه. . برای چمدان ات برگرد !
-
[ بدون عنوان ]
1 خرداد 1390 22:21
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما...
-
[ بدون عنوان ]
1 خرداد 1390 22:18
من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی...
-
[ بدون عنوان ]
1 خرداد 1390 22:17
دخترک خندید و پسرک ماتش برد ! که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست، حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد ! غضب آلود به او غیظی کرد ! این وسط من بودم، سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم، بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان ِ...
-
عشق. .!!!!!!!
1 خرداد 1390 21:59
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم… می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه زندگی رویایی...
-
[ بدون عنوان ]
31 اردیبهشت 1390 22:03
بابا دراضطراب دختری است که نیامده، دختر ازترس آب به رودخانه نزدیک نمی شود. .
-
اجبار تا کجا؟؟
26 اردیبهشت 1390 21:40
«من خسته ام! دوباره سیب بچین حوا ... ! بگذار از این جا هم بیرونمان کنند ... »